این روزها چنان خیال مرگ در وجودم می دود
که گاهی از ترس تنهایی مرگ ،چشمانم می گرید
و این افکار با بی رحمی ،صبح و شب در من ریشه دوانده
آنقدر که دیگر هیچ از من نمانده، رهاشده و وامانده
وامانده از زندگی خود و همین بس که به کنجی کز کرده
و درانتظار نگاهی از سرزبونی که گاهی زندگی میکرد برمن بیچاره
بیچاره برای من یعنی همان دخترک بی چاره ایی که تمام چاره های زندگیش از دست رفته
زندگی من شده تکرار غم انتظار
زن که باشی می فهمی معنی انتظار
تمام جوانی من به انتظار تو تباه شد
نگو که دیره نه نگو نمیشه و تمام شد