در کنار این همه عدد و حساب
آنچه قابل حل روی کاغذ نیست
حس ام به چشمانی است
که نشد دسته تماشا را از آن کوتاه کرد...
قهوه های تلخی که من می نوشم
جانا چه شبیه رنگ چشمان تو هست
اندوه چشمان سیاهت کتمان کردنی نیست
و گاه گاهی یاد چشمان تو می افتم
و بازهم پرسه زدم در پیاده رو شعر
زندگی من شده تکرار غم انتظار
زن که باشی می فهمی معنی انتظار
تمام جوانی من به انتظار تو تباه شد
نگو که دیره نه نگو نمیشه و تمام شد
من فقط گاهی کمی دل تنگ تو می شم
من فقط گاهی دلواپس نفس های تو می شم
من به هرلحظه ،هراز گاهی مست بوی تن تو می شم
گفته بودم به تومن ،زنده ی حرم نفس هاتم
من از حس رهایی هیچ نمی ترسم
من حتی از رفتن توهم نمی ترسم
من از سردرگمی هام گیج شدم
منو دریاب که بی تو گم شدم
من از آغوش تو هیچ نمی ترسم
من از اشک غمت می ترسم
دلت بامن نیست از این می ترسم
من از سردی چشم های تو می ترسم
میشه کنارت بود و معنی نگاهت رو نفهمید
نه از بغض ات ،نه از اشکت پریشونم
میخوام تو خلوتت کنار گریه هات باشم